چند برگ كاغذي كه شعري روي شان نوشته بودم را گم كرده ام. انقدر همه چيز توي اين اتاق در هم فشرده است كه ترجيح مي دهم دنبالش نگردم. امشب بعد مدتها صداي جيرجيرك را شنيدم. مي خواند مثل قديم. هيچ چيز شكل قديم نيست، اما جيرجيرك همانطور مي خواند. قبلن از اين صدا خوابم نمي برد. دوست داشتم پيدايش كنم و زير دمپايي له اش كنم، اماكساني كه به شكار جيرجيرك رفته باشند مي دانند چه خوب قايم مي شود و چه خوب فلنگ را مي بندد. امشب دوست دارم اين صدا باشد. آرامشي دارد كه اين شهر نتوانسته هنوز جيرجيركها را ببلعد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر