کاری به وبلاگ هایی که نگاه انداختن بهشون مثل شاشیدن تو یه خیابونه خلوته ندارم، اما به بعضی از وبلاگ ها معتادم. همه ی یادداشت هاشون رو می خونم. نمی تونم از یک کلمه شون هم بگذرم. خوندنشون یا دیدنشون حس چشم چرونی به آدم می ده. انگار پسربچه ای باشی که از پس دریچه ای حمام کردن دختری رو دید می زنه.
توی بعضی از این وبلاگ ها آدم ها یی زندگی می کنن که با چیزی که از نزدیک می بینی به اندازه ما تا استرالیا فاصله دارند. من خودم یه دونه سلین، چند تا براتیگان و حتا چند تایی که هیچ اسمی نشد روشون بگذارم، پیدا کردم. گاهی حسودی هم می کنم بهشون. خودم هر از گاهی وبلاگامو مثل خونه ای که هرگز نتونستم بخرم ول می کنم و می رم به یه وبلاگ دیگه. خیلی کم چیزی توش می نویسم. اما یه چیزهایی هست که هیچ جای دیگه به جز توی یه وبلاگ نمی شه دربارشون گفت و کشید. مثل چیزهایی که وبلاگهایی که دوستشون دارم می نویسن. من حاضر نیستم بهشون لینک بدم. تنها جایی که خسیسم همین جاست. دوست دارم جعبه شکلات رو بردارم برم یه جای خلوت و همشو خودم بخورم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر